کد مطلب:304400 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:236

آمدنم بهر چه بود؟
با توجّه به اینكه اصل وجود آدمی از یك جهان معنوی مایه می گیرد [1] و دوباره نیز بدان جا باز می گردد، این پرسش بغرنج و پیچیده فلسفی مطرح می شود كه: چرا نفس انسانی، ناگزیر است تا مرحله «دنیا»، این گذرگاه پر خطر را بگذراند؟ دنیایی كه به تعبیر مولا امیر المؤمنین علی(ع):

دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ، وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ! لاتَدُومُ اَحوالُها، وَ لایَسْلُمُ نُزّالُها، اَحْوالٌ مُخْتَلِفَةٌ، وَ تاراتٌ مُتَصَرِّفَةٌ، اَلْعَیِشُ فیها مَذْمُومٌ، وَ الْاَمانُ مِنْها مَعْدُومٌ. وَ اِنَّما اَهْلُها فیها اَغْراضٌ مُسْتَهْدَفَةٌ، تَرْمیهِمْ بِسِهامِها، و تُفْنِیهِمْ بِحِمامِها. [2] دنیا سرایی است كه با گرفتاری در آمیخته و به مكر و فریبكاری شهرت یافته است؛ همواره بر یك حال باقی نمی ماند و وارد شوندگان به آن، سالم نمی مانند؛ احوالش گوناگون و اوضاعش در تغییر است؛ خوشی در آن نكوهیده است و آسودگی در آن، وجود ندارد. ساكنان دنیا، هدف بلایند كه دنیا آنان را با تیرهای خود، نشانه گرفته و با مرگ، نابودشان می كند.

به راستی، گذار از این گردنه های پر پیچ و خم، و منزلهای ترسناك و هراس آور كه سراچه غفلت آدمی است و در «شب تاریك و بیم موج و گردابی چنین هایل»، چرا؟ عبور از این تاریكستان طبیعت،«جایی كه تخت و مسند جم می رود بر باد»، برای چه؟ و خلاصه اینكه «از آنجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟». این پرسش، نه تنها ذهن و دل مؤمنان را به خود مشغول كرده؛ بلكه از روزگاران كهن، مورد توجّه اندیشمندان و متفكّران، از جمله منكران خالقِ هستی بوده است كه تلاش می كنند تا جهان را با منطقِ مادّی توجیه كنند. در پاسخ به این پرسش، می توان گفت كه زندگی انسان در این جهان، به لحاظ «غایت نهایی» او، یك جنبه مثبت دارد كه سزاوار دقّت و تأمّل است و آن، پختگیِ نفسِ انسانی با عبورِ از این گذرگاه است كه آدمی، با نیّتها و رفتارهای خود، به سوی رستاخیز و ملاقات پروردگار خویش روی می آورد:

«یا اَیُّهَا الْاِنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلی رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقیهِ. [3] ای انسان، حقّاً كه تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی، و او را ملاقات خواهی كرد».

و در واقع، غایت نهایی و منتهی الیه زندگی انسان، همین پخته شدن اوست، «كدح»، كوشش مستمر و مؤثّر برای رسیدن به مطلوب است و در پرتو كوشش های مستمر است كه زمینه بروزِ استعدادها و دریافت فعلیتها فراهم می گردد و آدمی به مقصود خود دست می یابد:

وَهَبْ لِیَ الْجِدَّ فِی خَشْیَتِكَ، وَ الدَّوامَ فی الْاِتِّصالِ بِخِدْمَتِكَ حَتّی اَسْرَحَ اِلَیْكَ فِی مَیادینِ السَّابِقینِ وَ اُسْرِ عَ اِلَیْكَ فِی الْمُبادِرینَ وَ اَشْتاقَ اِلی قُرْبِكَ فِی الْمُشتاقینَ وَ اَدْنُوَ مِنْكَ دُنُوَّ الْمُخلِصینَ، وَ اَخافَكَ مَخافَةَ الْمُوقِنینَ وَ اَجْتَمَعَ فِی جِوارِكَ مَعَ المُؤْمِنینَ. [4] پروردگارا! كوشش برای وصول به مقام خشیت، و دوام و پایداری در پیوستن به خدمتگزاری ات را بر من ببخشای، تا مركب جان را در میدانهایی كه بندگان پیشتازت برآن اند، به سویت برانم و گوی سبقت را بربایم و به شوق همجواری ات در صف مشتاقان درآیم و تا پایگاهِ بندگان مخلص و ناب، به تو نزدیك گردم، و چونان اهل یقین، به مقام خوف تو نائل شوم، و در جوار و همسایگی ات، در جمع مؤمنان باشم.

مولانا می گوید:


ما ز بالاییم و بالا می رویم

ما ز دریاییم و دریا می رویم


ما از آنجا و از اینجا نیستیم

ما زبیجاییم و بیجا می رویم


لا اله اندر پی الّا اللَّه است

همچو لا ما هم به الّا می رویم


«قل تعالوا» آیتی است از جذبِ حق

ما به جذبه ی حق تعالی می رویم


كشتی نوح ایم در طوفان نوح

لاجرم بی دست و بی پا می رویم


همچو موج از خود، بر آوردیم سر

باز هم در خود تماشا می رویم


راه حق، تنگ است چون سَمِّ الخیاط

ما مثال رشته، یكتا می رویم


هین! ز همراهان و منزل یاد كن

پس بدانكه هر دمی ما می رویم


خوانده ای «انّا الیه راجعون»

تا بدانی كه كجاها می رویم؟


اختر ما نیست در دورِ قمر

لاجرم فوق ثریّا می رویم


همّت عالی است در سرهای ما

از عُلی تا رَبِّ اَعْلی می رویم


روز خرمنگاه ما ای كور موش!

گرنه كوری بین كه بینا می رویم


ای سخن خاموش كن با ما میا

بین كه ما از رشگ بی ما می رویم


ای كُهِ هستی ما ره را مبند

ما به كوه قاف و عنقا می رویم


(دیوان شمس)

آری! ما از عالَم بالا آمده ایم و سرانجام نیز بدان جا بازخواهیم گشت: «اَنّ اِلی رَبِّكَ اَلْمُنْتَهی». بدین منظور، خدای بزرگ به مقتضای حكمتش برای هدایت و دستگیری بشر (كه در مغاك تاریك خاك در افتاده و به هبوط دچار گشته است)، [5] راهنمایانی را از سنخ انسان فرستاد (كسانی كه خود، هدایت شده اند و به همه حقیقتها رسیده اند) تا فطرت او را متجلّی سازند و به كارگیری درست عقل را به او بیاموزند و بهره گیری از وحی الهی را توشه راه سازند. [6] پیامبران و اولیای بزرگ خداوند، بر سر راه این انسانِ هبوط یافته كه در سرای بیقرار و سراسر تنازعِ عالم طبیعت، به دنبال قرارگاه می گشت، ایستاده تا به این پرسش كلیدی اش كه با اساسی ترین چراها (چرا آمده ام) مطرح كرده است، پاسخی مناسب و در خور شأن او بدهد؛ پاسخی كه او را از این زندگیِ سراسر اضطراب و در میان موجهای اندوه و نگرانی، به ساحل رهایی یا صعودگاه نخستینش سوق بدهد. آنها تلاش كردند تا راز و رمز هبوط و گره فرو بسته آمدن او را به این جهان، تبیین كنند. برای همین، خطاب به مردم گفتند: تو بیهوده و بی هدف به این جهان نیامده ای:

اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ اَنَّكُمْ اِلَیْنا لاتُرْجَعُونَ. [7] آیا پنداشتید كه شما را بیهوده آفریده ایم و اینكه شما به سوی ما گردانیده نمی شوید؟

اَیَحْسَبُ الْاِنْسانُ اَنْ یُتْرَكَ سُدیً. [8] آیا انسان گمان می كند بی هدف رها می شود؟

وَ اعْلَمُوا عِبادَ اللَّه، اَنَّهُ لَمْ یَخلُقْكُمْ عَبَثاً، وَ لَمْ یُرسِلْكُمْ هَمَلاً عَلِمَ مَبْلَغَ نِعَمِهِ عَلَیْكُمْ وَ اَحْصی اِحْسانَهُ اِلَیْكُمْ. [9] ای بندگان خدا! بدانید كه خداوند، شما را بیهوده نیافریده، و سرِ خود، رها نكرده است و مقدار نعمتهایی را كه بر شما ارزانی داشته، می داند.

اَیُّهَا النّاسُ، اِتَّقُوا اللَّهَ فَما خُلِقَ امْرُوٌ عَبَثاً فَیَلْهُوَ، وَ لا تُرِكَ سُدیً فَیَلْغُوَ. [10] ای مردم! خدای را تقوا پیشه كنید كه كسی به یاوه آفریده نشده باشد، تا به پوچی در افتد، و به عبث وانهاده نشده است تا به بیهودگی بگراید.

2. دنیا، گذرگاهی است كه اگر از آن توشه بر گیری، توشه ای مناسب برای زندگی در جهان دیگر است، و اگر این گذرگاه را سرمنزلِ مقصود ندانی، پل ارتباطی تو خواهد بود، برای وصول به بارگاه قرب الهی؛ و امّا اگر كوردلانه با آن رویارو شوی، در سرای دیگر نیز جز كوری نصیبی نخواهی داشت:

وَ مَنْ كانَ فِی هذِهِ اَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ اَعْمی وَ اَضَّلُ سَبیلاً. [11] و هر كه در این دنیا كوردل باشد، در آخرت هم كوردل و گمراه تر خواهد بود.

علی(ع) فرموده است:

وَ اِنَّما الدُّنْیا مُنْتَهی بَصَرِ الْاَعْمی، لا یُبْصِرُ مِمَّا وَراءَها شَیْئاً، وَ الْبَصیرُ یَنفُذُها بَصَرُهُ وَ یَعْلَمُ اَنَّ الدّارَ وَرآءَها، فَالْبَصیرُ مِنها شاخِصٌ، وَ الْاَعْمی اِلَیْها شاخِصٌ، وَ الْبَصیرُمِنها مُتَزَوِّدٌ وَ الْاَعمی لَها مُتَزَوِّدٌ. [12] دنیا، نهایتِ دید كوردل است و آنچه را در پسِ آن است، نمی بینید؛ امّا كسی كه دارای بینش است، دیدش از آن می گذرد و می داند كه در پسِ آن، سرای دیگری است. از این رو، صاحب بینش، در اندیشه كوچ كردن از آن، و كوردل، در پیِ چشم دوختن و دل بستن به آن است. بینا از آن توشه بر می گیرد، و نابینا برای آن، توشه گرد می آورد.

به راستی، اگر بینش انسان نسبت به این جهان، بینش وسیله و راه باشد كه باید از آن توشه برگیرد و از آن عبور كند، خدای حكیم، در وصول آدمی به مقصد، نعمت هدایت را نصیب او می سازد:

وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ اِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنینَ. [13] و كسانی كه در راه ما كوشیده اند، به یقین راههای خود را بر آنان می نمایانیم، و در حقیقت، خدا با نیكوكاران است.

3. همان طور كه گفته شد، انسان خلق شده تا پختگی به دست آورد و در پرتو این پختگی، شایسته حضور باشد؛ چرا كه آدمی در میان دو ارتباط، زندگی می كند: ارتباط با گذشته خویش (پیش از این جهان)، و ارتباطی با آینده (پس از این جهان). ارتباط با گذشته اش را باید در آیینه فطرت بنگرد؛ همان فطرتی كه خدای تعالی، مردم را بر آن سرشته است: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»؛ و نقش آینده اش را ناگزیر باید با سلوك فكری و رفتاری اش بسازد، تا در مسیر رسیدن به هدف، هبوطی را كه بدان گرفتار است، تدارُك كند؛ زیرا امروز، هر انسانی با آینده اش ارتباطی وثیق دارد: «اَلدُّنْیا مَزْرِعَةُ الْآخِرَةِ»، و هر فردی همان می دِرَوَد كه خود، كِشته است؛ «تَحْصُدُونَ ما تَزْرَعُونَ».


ای دریده پوستینِ یوسفان

گر بدرّد گرگت، آن از خویش دان


ز آنكه می بافی، همه ساله بپوش

ز آنكه می كاری همه ساله بنوش


فعل توست این غصه های دم به دم

این بُود معنیّ «قَد جَفّ الْقَلَمْ»


كه نگردد سنّت ما از رَشَد

نیك را نیكی بُود، بَد راست بد [14] .


در قرآن آمده است:

كَما بَدَاَ كُمْ تَعُودُونَ. [15] همان گونه كه شما را پدید آورد، به سوی او بر می گردید.

علی(ع) در استناد به آیه ای كه همین بارِ معنایی را با خود دارد می فرماید:

قَدْ ظَعَنُوا عَنْها بِاَ عْمالِهِمْ اِلیَ الْحَیاةِ الدَّائمةِ وَ الدَّارِ الْباقِیةِ، كَما قالَ سُبْحانَهُ: «كَما بَدَانا اَوَّلَ خَلْقٍ نُعیدُهُ، وَعْداً عَلَیْنا، اِنَّا كُنَّا فاعِلینَ [16] [17] .

با كوله بار اعمال خود، به سوی سرای ابدی كوچ كردند، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «همان گونه كه آفرینش را آغاز كردیم، آن را باز می گردانیم. این وعده ای است بر عهده ما كه قطعاً آن را انجام خواهیم داد».

آری! آدمی از محیط صلح و صفای فطرت و انس به جمال بی پایان - كه جایگاه طبیعی او بود - هبوط نمود و آن سكون و قرار را از دست داد و در زمین و جهانِ بیقرار و سراسر دشمنی و تنازع، در جستجوی قرار و آرامش است؛ از بهره یابی و لذّت جویی بی رنج دور مانده، و در میان رنجها و دردها، لذّت و بهره می طلبد، و به هر چه دل می سپارد و می خواهد تا در پرتو آن، قرار و آرامش یابد، آن را بیقرار می یابد. برای همین است كه چون نِی می نالند و می كوشد تا به موطِن اصلی خویش راه یابد:

هر كسی كو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش [18] .

هیچ كُنجی بی دَد و بی دام نیست

جز به خلوتگاه حق آرام نیست [19] .

4. در منطق دین، هدف نهایی آفرینش، در مظهر وجود آدمی كامل می گردد و همه هستی، برای تصرّف و تدبیر انسان و مدخل ورودی تكامل اوست: «هُوَ الَّذی خَلَقَ لَكُم ما فِی الْاَرْضِ جَمیعاً»؛ [20] و اگر چشم و گوش و ادراك آدمی نبود، همه آنچه دیدنی، شنیدنی و اندیشیدنی است و منابع زمینی كه پدیده های این جهان هستند، بیهوده و عبث می نمودند و به طور قطع، چنین نیست.

5. همچنان كه آدمی در كارهای اختیاری خود، هدف و مقصدی را منظور می كند، و در عمل، وصول به این مقصد را مبتنی و متّكی بر مقدّماتی می بیند كه جز با تحقّق آنها دستیابی به آن هدف، ناممكن است، كارهای خداوند نیز چنین است؛ یعنی گاهی برای رسیدن یك موجود به هدف، مرتبه وجودی اش به گونه ای است كه بی تحقّقِ مقّدماتی كه شرایط فعل اند، نه فاعل (چرا كه فاعل هیچ گونه نقص و نیازی ندارد)، رسیدن آن موجود به هدف و مقصدی كه در پیش رو دارد، غیرممكن و ناشدنی است. خداوند سبحان، اراده كرده است كه موجودی آزاد و انتخابگر بیافریند به نام انسان كه با گزینش و آزادی، به هدف عالی خویش رهنمون گردد و این راه، به سوی هدف، همان طوری كه گفته شد، از طبیعت می گذرد؛ یعنی جهانی كه در آن از یك سو، جاذبه ها و غرائز حیوانی، نفس او را به خود می خوانند و از سوی دیگر، اراده آزاد و عقل فطری اش بر او نهیب می زنند؛ یكی او را می خواند تا نفسش را پیرو عقل نماید و دیگری، او را می خواند تا عقلش را به اسارت نفس درآورد و به تعبیر ظریف مولانای روم، یكی ترحّم بر عیسی را می طلبد و دیگری رحمت و شفقت بر خرِ عیسی را:


ترك عیسی كرده، خر پرورده ای

لاجرم چون خر برونِ پرده ای


طالع عیسی است علم و معرفت

طالع خر نیست، ای تو خَر صفت


ناله خر بشنوی، رحم آیدت

پس ندانی خرخری فرمایدت


رحم بر عیسی كن و بر خر مكن

طبع را بر عقل خود سرور مكن [21] .


انسان، بر سر دو راهی هبوط و صعود، و شقاوت و سعادت، ایستاده و پیش از هر چیز باید هدف و راه رسیدن به آن را بشناسد، تا در چاه فرو نیفتد و از هدف باز نماند: مشكل اساسی انسان در جهان طبیعت و زندگی طبیعی، مشكل ظلمت است. جهان طبیعت، جهان ظلمت است: ظلمت جهل و نادانی، ظلمت عادات و محیط، ظلمت غرائز و امیال، ظلمت آرا، و افكار و اغراض و اهوا (به علاوه ظلمت اصل مادّه)... اینها همه انسان را در ظلمتی غریب و تاریكی شگفت آور، غرقه می سازد و فروغ فطرت او را - كه امری است الهی و سنخ آن، سنخ نور است - می پوشانند و محجوب می گردانند و او را از تشخیص حقیقت و گرایش به نور واقع، باز می دارند. آری! مسئله اصلی انسان در این دوره از وجود و حیات خویش (دنیا)، مسئله تبدیل كردنِ ظلمتِ هبوط است به نور صعود؛ یعنی رجوع الی اللَّه؛ بازگشت به سوی خدا و به جوار ابدیّت (مقصد نهایی انسان). یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعی اِلی رَبِّكَ... [22] و از همین روست كه قرآن كریم، درباره آفرینش جهان و تدبیر آن می فرماید:

اَللَّهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَمواتٍ وَ مِنَ الْاَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْاَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا. [23] خدا همان كسی است كه هفت آسمان و همانند آنها هفت زمین آفرید، فرمان خدا در میان آنها فرود می آید، تا بدانید.

وَهُوَ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَالْاَرْضَ فی سِتَّةِ اَیَّامٍ وَكانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ لِیَبْلُوَكُمْ اَیُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً. [24] و اوست كسی كه آسمانها و زمین را در فاصله شش روز آفرید و عرش او بر آب بود، تا شما را بیازماید.

وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْاِنْسَ اِلّا لِیَعْبُدُونِ. [25] و جنّ و انس را نیافریدم، جز برای آنكه مرا بپرستند.

امام حسین(ع) می فرماید:

«اِنَّ اللَّهَ - عَزَّوَجَلَّ - ما خَلَقَ الْعِبادَ اِلّا لِیَعْرِفُوهُ، فَاِذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ، فَاِذا عَبَدُوهُ اِسْتَغنَوْا بِعِبادَتِهِ عَنْ عِبادَةِ من سِواه. [26] حقاً كه خداوند، بندگان را نیافرید، جز آنكه او را بشناسند؛ زیرا اگر او را بشناسند، او را پرستش می كنند و با پرستش و بندگی او، از پرستیدن جز او بی نیاز می شوند».

از نگاه آیاتی كه در مورد هدف آفرینش انسان در اینجا آوردیم، این مقطع از هستی كه با آن رو به رو هستیم، یعنی گذر گاهی میان ولادت و مرگ، با آفرینش آسمانها و زمینهایی مانندِ آنها، از مادّه ای همگون آغاز گردیده و به پیدایش انسان بر این صحنه بسیار گوناگون، منتهی شده است، تا میدانی رنگارنگ و متنوّع، برای آگاهی و عمل انسان به وجود آید و بر اساس سنّت الهی جاری در زندگی انسان، زمینه آزمایش او فراهم گردد، تا به درك گذشته و آینده خود با گزینش نیكی ها، و در مسابقه خیرات و زیبایی ها، در این میدانِ بسی گسترده و وسیع قرار گیرد و نهان آدمی، در پرتو آگاهی از مقصد و انتخاب راه و شیوه عملی كه دارد، باز شناخته شود، كه در میان این موجودات زنده، كدام برنده و كدام بازنده است. علی(ع) فرموده است:

رَحِمَ اللَّهُ اِمْرَاً عَلِمَ مِنْ اَیْنَ وَ فِی اَیْنَ وَ اِلی اَیْنَ. از رحمت خداوند بهره مند است كسی كه می داند از كجاست، در كجاست و به سوی كجا روان است.

بختْ یاران، آنان اند كه بدانند از كجا آمده اند، چه باید انجام دهند، و چشمه فیّاض كجاست كه روح عطش ناك خود را با آن سیراب كنند و سوز درون خویش را فروبنشانند:


ساربانان، نشان كعبه كجاست؟

كه بماندیم در بیابانش


امّا اینكه فرموده: «ما جنّ و انس را نیافریدیم، مگر برای عبادت» به دو نكته اساسی اشاره دارد: 1. آفرینش، بدون هدف و غرض نیست. 2. غرض از آفریدن انسان، تنها عبادت است؛ یعنی غرض این بوده است كه آدمی بنده خدا باشد، نه اینكه خداوند، «معبود» او گردد. برای همین می فرماید:«اِلَّا لِیَعْبُدُونَ»؛ یعنی تا اینكه مرا بپرستند، نه اینكه من پرستش شوم؛ زیرا خدای سبحان، هیچ گونه نیازی به پرستش شدن ندارد:

وَقالَ مُوسَی اِنْ تَكْفُرُوا اَنْتُمْ وَمَنْ فی الْاَرْضِ جَمیعاً فَاِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمیدٌ. [27] و موسی گفت: «اگر شما و هر كه در روی زمین است، همگی كافر شوید، بی گمان، خدا بی نیاز ستوده صفات است.

علی(ع) می فرماید:

اِنَّ اللَّهَ سُبْحانَهُ وَ تَعالی، خَلَقَ الْخَلْقَ - حینَ خَلَقَهُم - غَنِیَّاً عَنْ طاعَتِهِمْ، آمِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ، لِاَنَّهُ لاتَضُرُّهُ مَعْصِیَةُ مَنْ عَصاهُ، وَ لاتَنْفَعُهُ طاعَةُ مَنْ اَطاعَهُ. [28] خدای سبحان، آنگاه كه آفرینش خلق را دست یازید، هم از طاعتشان بی نیاز بود و هم از عصیانشان مصون؛ چرا كه نه گناه گناهكاران زیانی اش رساند و نه فرمانبری فرمانبران، سودیش ارزانی دارد.

به راستی، آدمی كوچكتر از آن است كه با پرستش خود، سودی را نصیب خداوند گرداند «اَیْنَ التُّرابُ وَ رَبُّ الْاَرْباب؟». اگر خداوند، عبودیّت را هدف آفرینش انسان قرار داد، برای آن است كه لازمه عبودیت، ادراك ربوبیّت است و این ادراك، امری فطری و وجدانی است و انسان، نمی تواند خود را مربوب نداند. بنابراین، نمی تواند برای خود، معبودی گزینش نكند، تا آن معبود كه و چه باشد. بدین روی، با فرو فرستادن پیامبرانش معبود حقیقی و درخور شأن انسان را به او شناساند:

یا اَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذی خَلَقَكُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ. [29] ای مردم! پروردگارتان را كه شما و كسانی را كه پیش از شما بوده اند، آفریده است، پرستش كنید؛ باشد كه به تقوا گرایید.

و به دنبال آن می فرماید:

همان خدایی كه زمین را برای شما فرشی گسترده، و آسمان را بنایی افراشته قرار داد؛ و از آسمان آبی فرود آورد؛ و بدان از میوه ها رزقی برای شما بیرون آورد. پس برای خدا همتایانی قرار ندهید، در حالی كه خود می دانید. [30] .

و در سوره حج می فرماید:

از پلیدی بتها دوری كنید، و از گفتار باطل اجتناب ورزید، در حالی كه گروندگان خالص خدا باشید، نه شریك گیرندگان برای او؛ و هر كس به خدا شرك ورزد، چنان است كه گویی از آسمان فرو افتاده و مرغان شكاری، او را ربوده اند یا باد، او را به جایی دور افكنده است. [31] .

گزینش بندگی و عبودیّت جز خداوند، در حقیقت، پذیرش ذلّت و خواری بندگی و بردگی انسان است و آدمی با این نوع پرستش، خویشتن را از آسمان رفیع انسانیّت فرو می افكند، به گونه ای كه لاشخورهای جامعه می كوشند تا آن فرومایه پست را شكار كنند و او را طعمه خویش سازند. فاجعه بزرگ انسانی، یعنی بردگی انسان در برابر انسان دیگر، ریشه در این پرستش های ناروا دارد و چنانچه در چنگال این لاشخورها قرار نگیرد، تندبادهای حوادث، آن بیخردِ عقل كُش را مانند پَرِ كاهی، به دوردست ترین نقطه انحطاط می افكند: «اَوْ تَهوی بِهِ الرّیْحُ فِی مَكانٍ سَحیقٍ». [32] .


آدم از بی بصری بردگی آدم كرد

گوهری داشت، ولی خرج قُباد و جَم كرد


یعنی از خوی غلامی ز سگان پست تر است

من ندیدم كه سگی پیش سگی سر خم كرد.


(اقبال لاهوری)

آری! برای این منظور، عبودیّت آدمی را مقصد و غرض آفرینش او قرار داد، تا این آفریده ممتاز كه در مسند خلافت نشسته است، دیگر بار گرفتارِ هبوط نگردد و گوهر نفیسِ گرانمایه جانش را به بهای ناچیز (ثَمنِ بَخْس) نفروشد و در بازارِ زندگی، مشتری و خریدارِ خویش را بشناسد:

اِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِاَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ. [33] در حقیقت، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به بهای اینكه بهشت برای آنان باشد، خریده است.


مشتریّ من خدای است، او مرا

می كَشَد بالا كه «اَللَّهَ اشْتَری»


خونبهای من جمال ذوالجلال

خونبهای خود خورم رزق حلال


این خریدارانِ مفلس را بِهِل

چه خریداری كند یك مُشتِ گِل؟


گِل مخور، گِل را مخر، گِل را مجو

ز آنكه گِل خوار است دائم زردْرو


دل بخور تا دائماً باشی جوان

از تجلّی چهره ات چون ارغوان [34] .


نكته قابل تأمّل اینكه آگاهی و آزمایش و نیز عبودیّت آدمی، اگرچه به عنوان هدف آفرینش انسان مطرح گشته است، لكن مقصدها و هدفهای واسطه ای برای انسان اند و به تعبیر دیگر، هدفهای نسبی هستند، به ویژه عبودیّت - كه همواره معرفت و آزمایش و عمل را با خود به همراه دارد - مهمترین گذرگاهی است كه عبورِ از آن، عروج به منزلگاهِ قرب الهی و جوار رحمت بی منتهای اوست:

سُبْحانَ الَّذی اَسْری بِعَبْدِهِ.... [35] منزّه است آن خدایی كه بنده اش را شبانگاهی از مسجدالحرام به سوی مسجد الاقصی - كه پیرامون آن را بركت داده ایم - سیر داد، تا از نشانه های خود به او بنمایانیم.

به گفته مفسّران آیه 118 و 119 سوره هود، بیان كننده نهایی ترین مقصد در حركت تكاملی انسان به سوی خداوند است:

وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ اُمَّةً واحِدَةً وَ لا یَزَالُونَ مُخْتَلِفینَ. اِلّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ. [36] و اگر پروردگار تو می خواست، قطعاً همه مردم را امّت واحدی قرار می داد، در حالی كه پیوسته در اختلاف اند، مگر كسانی كه پروردگار تو به آنان رحم كرده، و برای همین، آنان را آفریده است.

بنابر اینكه اشاره «وَ لِذلِكَ» متوّجه رحمت باشد كه از كلمه «رَحِمَ» فهمیده می شود، سرمنزلِ مقصود آدمی، رحمت خداوند است؛ یعنی انسان هدفهایی دارد كه در طول یكدیگرند (آگاهی، آزمایش، عبادت و در نهایت، جوار رحمتِ معبود) و هدفهای پیشین، گذرگاه هایی هستند برای وصل انسان به رحمت و قرب الهی كه نهایتِ آمال آدمی است. نكته تأمّل بر انگیزی كه لازم است به طور اجمال به آن اشاره شود، این است كه عبادت در نگاه شریعتِ اسلام، از یك سو مقصد آدمی است و از سوی دیگر، راه ورود به بارگاه ربوبی است. برای نمونه، نماز كه به تعبیر روایات، چهره شریعت و نمادِ عبادتهاست، جهت وصول به معبود است؛ چنانكه مرحوم حاج ملّا هادی سبزواری، فیلسوف نامبردار قرن سیزدهم هجری می گوید: «صلات، اسمش مشعِر به «وصل» است». [37] اگر چه عارفان گفته اند: «الطُّرُقُ اِلَی اللَّهِ بِعَدَدِ اَنْفاسِ الْخَلائِقْ»، لكن عبادت، تنها وسیله وصول به معبود و یگانه راه راستی است كه آدمی را به مقصودش نائل می كند: «وَ اَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ»؛ و چون رسالتهای آسمانی برانگیختن خردها و فطرتها و تبیین كننده رابطه انسان و خداوند است، جز راهِ عبودیّت را عدول و اِعراض از راهی می داند كه منتهی به هبوط آدمی است:

وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِاَنْ تَاْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقی وَ أتُوا الْبُیُوتَ مِنْ اَبْوابِها. [38] و نیكی آن نیست كه پشتِ خانه ها در آیید؛ بلكه نیكی آن است كه كسی تقوا پیشه كند، و به خانه ها از درِ ورودی آنها در آیید.

در حقیقتْ عبادت و عبودیّت، دروازه ورود به بارگاه جمال و جلال خداوند است. برای همین، هیچ گاه سالك كویِ معبود به جایی نمی رسد كه دیگر بی نیاز از عبادت باشد، و اگر چنین پندار باطل و خامی برای مغروری پیش آید، به طورِ قطع در دام شیطان گرفتار آمده است؛ زیرا عبادت، نردبان عروج آدمی است، نه مقصود نهایی او.

از آنجا كه تلقّی و دریافت انسانها از عبادت، یكسان نیست، بدیهی است كه دریافت آنان نیز از انگیزه عبادت - كه در حقیقت، علّت غایی عبد سالك است - متفاوت خواهد بود. برخی عبادت را نوعی مبادله كار و مزد می دانند؛ یعنی كالای عبادت را با كالای آخرت (بهشت) مبادله می كنند؛ مزدورانی هستند كه به شوق بهشت و نعمتهای آن، خدای را بندگی می كنند. اگرچه این گونه عبادت نیكوست، لكن تلقّی عامیانه از عبادت است، همان طور كه برخی دیگر، تلقّی و دریافت برده وار دارند و عبادت خدای را خدمتگزاری بردگان به اربابان خود می دانند كه به سبب ترس، او را بندگی می كنند. اگرچه این دو نوع تلقّی و دریافت از عبادت، هم نیكو و هم مقبول است، لكن حكایت از سطحی بودن انگیزه دارد و به گفته دانایان و صاحبدلان، جز از انسانهای عامی و قاصر، پذیرفته نیست. گروه سومی هستند كه تلقّی و دریافت عمیق تر و زیباتری از عبادت دارند. اینان، در حالی كه هیچ گاه از اندیشه بهشت و نعمتهایش یا جهنّم و عذابهایش غفلت نمی ورزند، زیبایی و گوهرِ بندگی را درآمدن به جمع عاشقانی می دانند كه جز با شهود جمالِ معبود، جانشان آرام نمی گیرد؛ چون می دانند كه با رسیدن به لقای پروردگار خویش، هم از نعمتهای بهشت برخوردارند، و هم از عذاب های جهنّم رها: «چون كه صد آمد، نود هم پیش ماست».


تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مكن

كه دوست، خود روشِ بنده پروری داند.


(حافظ)

این گروه، آزادگان و عاشقانی هستند، دردمند و بیقرار كه دردشان دردِ فراق و غربت است و انگیزه ای جز حضور دردمندانه در محضر عبادت ندارند؛ چرا كه در اندیشه درمان دردِ خویش اند:

اَمّا اللَّیْلُ فَصافُّونَ اَقْدامَهُمْ تالِینَ لِاَجزاء الْقُرآنِ: یُرَتِّلُونَهُ تَرْتیلاً، یُحَزِّنُونَ بِهِ اَنْفُسَهُمْ، وَ یَسْتَثیرُونَ بِهِ دَوآءَ دائِهِمْ. فَاِذا مَرُّوا بِآیَةٍ فیها تَشویقٌ رَكَنُوا اِلیها طَمَعاً، و تَطَّلَّعَتْ نُفُوسُهُم اِلَیْها شَوقاً، وَ ظَنُّوا اَنَّها نَصْبُ اَعْیُنِهِمْ وَ اِذا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیها تَخْویفٌ، اَصْغَوْا اِلَیْها مَسامِعَ قُلُوبِهِم وَ ظَنُّوا اَنَّ زَفیرَ جَهَنَّمَ وَ شَهیقَها فِی اُصُولِ آذانِهِم. فَهُمْ حانُونَ عَلی اَوْساطِهِم، مُفْتَرِشُون لِجِباهِهِمْ وَ اَكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ وَ اَطرافِ اَقْدامِهِمْ، یَطْلُبُونَ اِلَی اللَّهِ فی فَكاكِ رِقابِهِمْ. [39] شب را بر پا می ایستند و جزءهایی از قرآن را چنان با ترتیل تلاوت می كنند كه آتش درون را شعله ور و داغ فراق را تازه می گرداند و بر اندوهِ هجران می افزاید، و با آن به درمان دردشان می كوشند؛ چون به آیه ای می گذرند كه در آن گونه ای تشویق است، چنان سرشار نیاز می شوند كه جانهاشان از شوق سر بر می كشد و آن را فرا روی خود می پندارند، و چون به آیه ای می رسند كه در آن تهدیدی است، به گوش جانشان می شنوند، آن سان كه پنداری نهیب دوزخ را در بن گوش دارند. چنین است كه در ركوع و سجود طولانی شان، پیشانی، كف دستان، زانوان و سر انگشتان را بر خاك می سایند و بدین گونه، از خدای «آزادی گردنهای خویش را می خواهند».

بر مركبِ عبادت، سوارند و می تازند تا در «جَنَّةُ اللِّقاء»، با همراهان خود، سرودِ ستایش سر دهند: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الّذی هَدانا لِهذا» و از دست پروردگار خویش، «شراب طهور» را بر جام جانشان بریزند تا مست از باده وصال، در جوارِ رحمت دوست بیارامند: «یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعی اِلَی رَبِّكِ...». آری! این دلباختگان و سالكانِ كوی معبود، بر آن اند تا جویبارِ هستی خویش را به دریای بیكران هستی متّصل كنند و در طلب آزادی خویش اند؛ آزادی از بهشت و جهنّم، و دنیا و آخرت:


دیوانه كنی هر دو جهانش بخشی

دیوانه تو هر دو جهان را چه كند؟


علی(ع) می فرماید:

اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجَّارِ، و اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبیدِ، وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْاَحْرارِ. [40] بی گمان، گروهی خدای را به سودای ثواب، بندگی می كنند كه نیایشِ سوداگران است؛ گروهی دیگر از ترس، تن به بندگی می دهند كه بندگیِ بردگان است. در این میان، تنها گروهی خدا را به انگیزه سپاس، بندگی می كنند كه این عبادت آزادگان است.

و بدین مضمون از امام حسین(ع) و نیز از امام صادق(ع) آمده است كه عبادت گروه سوم را عبادتی عاشقانه دانسته اند:

وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ - عَزَّ و جَلَّ -، حُبّاً لَهُ، فَتِلْكَ عِبادَةُ الْاَحْرارِ؛ وَ هِیَ اَفْضَلُ الْعِبادَةِ. [41] و قومی خدا را از روی محبّت (و عشق) به او عبادت كردند؛ و آن، عبادت آزادگان و برترین عبادت است.

چكیده سخن اینكه عبادت عاشقانه، تَلَقّی و دریافت كسی است كه حظّی از محبّت و عشق به خداوند را برده باشد و در بندگیِ خود، جز معبود را نخواهد؛ بر خلاف عبادتهای تاجرانه و برده وار كه بویی از محبّت و عشق، از آن استشمام نمی شود. در تفسیر «اِیَّاكَ نَعْبُدُ» آمده است:

لا نُریدُ مِنْكَ غَیْرَك، لا نَعْبُدُكَ بِالعَوَضِ وَ الْبَدَلِ كَما یَعْبُدُكَ الْجاهِلونَ بِكَ المُغیَّبُونَ عَنْكَ. [42] بندگانی كه كام جانشان، طعم شیرین پرستش شاكرانه و عاشقانه را چشیده است، در بندگی خداوند، جز محبوب و معشوق را نمی طلبند؛ زیرا كه راه عشق و محبّت كجا و راهِ سوداگری و بردگی كجا؟


ملّت عشق از همه دینها جداست

عاشقان را ملّت و مذهب خداست


حضرت علی بنِ الْحُسَینِ(ع) در مناجات خویش می فرماید:

اِلهی مَنْ ذَا الَّذی ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلاً وَ مَنْ ذَا الَّذی اَنِسَ بِقُرْبِكَ فَابْتَغی عَنْكَ حِوَلاً. [43] اِله مَنْ، خدای من! چه كسی است كه مزه شیرین شهد محبّت تو را چشیده باشد و جز تو را برگزیند؟ و چه كسی است كه به آرمیدن در جوارت مأنوس گشته و در جستجوی دیگری باشد و لحظه ای از تو روی گرداند؟

آری! در سلوك عبادی رادمردانِ عرصه عبودیّت، با كشف عنصرِ عظیم عشق و محبّت، در جاذبه بندگی معشوق و محبوب خویش قرار می گیرند «وَ لكِنْ وَجَدْتُكَ اَهْلاً لِلْعِبادَةِ». [44] .

از این روی، علی بن ابی طالب(ع)، این قلّه بلندی كه امواج معارف الهی، سیل آسا از دامنه هایش سرازیر است، در مقام انسان كامل - كه برترین و جامع ترین مخلوق است و خداوند، آفرینش خویش را در وجود او و دیگرِ اولیای ممتازش می نگرد و نظام خلقت را به سبب آنان به وجود آورده است - در تبیین غایت آفرینش انسان و منتهی الیه سلوك او، سخنی دیگر دارد. او در عرصه عطرآگین مناجاتش با ستایش و نیایشهای مدهوش كننده اش كه حاوی عمیق ترین و دلرباترین حقایق در باب معارف الهی است، سودای دیگری در سر دارد؛ نه از جهنّم می هراسد و نه از بهشت و نعمتهایش سخن می گوید. اساساً او بهشت و جهنّم را زیر پا نهاده و در جاذبه عشق الهی و غم جانان، شراره ای بر جان پاكش فكنده است و از اندوه فراق، داغی در دل دارد كه هنوز طنین ناله اش در نیمه شبهای تاریك كوفه و بر سر چاههای نخلستانهای آن به گوش می رسد. گویی این «شیفته و بیقرار ذات حق» بر پشت دروازه ابدیت در انتظار شنیدن چاووش آن درگاه جلال است تا با صفیر عشق «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَه»، از كنگره عرش او را به بار یافتن در حضور معبود معشوق، مژده دهند و از این دامگه برهد و با دریدن حجابهای طبیعت و گشوده گشتن دروازه های ابدیت، با فرقی شكافته و چهره ای گلگون، و در حال شهودِ جمال حق با سرود دلنواز «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَه»، از محراب عبودیّت به معراجِ قرب در آید و به معدن عظمت و دریای عزّ قُدْسِ الهی، متّصل گردد:

اِلهی، هَبْ لی كَمالَ الْاِنْقِطاعِ اِلَیْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْكَ حَتَّی تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ. [45] خدای من! كمال انقطاع به درگاهت را بر من عطا كن؛ یعنی وارستگی از هر چیز و پیوستگی كامل به آستانت را موهبتم فرما، و دیدگان دل ما را به فروغ نگریستن به جمالت روشن فرما، تا دیدگان دل ما پرده های نور و روشنایی را بِدَرد و به معدن عظمت نامتناهی ات واصل شود و جانهای ما همچون شعاعی به عزِّ قدست آویخته گردد.

وَ اِعْزازاً لِدَعْواتِهِ؛ و [خداوند] فراخوان خود [به بندگی] را عزّت بخشد.

عِزَّةْ: راغب در مفردات می گوید:«اَلْعِزَّةُ: حالَةٌ مانِعَةٌ لِلْاِنْسانِ مِنْ اَنْ یُغْلَبْ، مِنْ قَوْلِهِمْ اَرْضٌ عَزازٌ اَی صُلْبَةٌ قالَ تَعالی: اَیَتْبَغُونَ عِنْدَهُمْ الْعِزَّةُ فَاِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعاً؛ و الْعَزیزُ: اَلَّذی یَقْهَرُ وَ لا یُقْهَرْ: «اِنَّه هُوَ الْعَزیزُ الْحَكیمُ»، «یا اَیُّهَا الْعَزیزُ مَسَنَّا»...؛كلمه عزّت، به معنای حالتی است در انسان كه او را از شكست خوردن باز می دارد و از این قبیل است: زمین سخت و نفوذناپذیر. خدای تعالی فرمود: «آیا سربلندی را نزد آنان می جویند؟ [این خیالی خام است]؛ چرا كه عزّت همه، از آنِ خداست»؛ و عزیز به كسی گفته می شود كه چیره و قاهر است؛ امّا مقهور و مغلوب واقع نمی شود؛ مانند «یا اَیُّهَا الْعَزیزُ مَسَنَّا» و از اسمای حُسنای خداوند است: «اِنّه هُوَ الْعَزیزُ الْحَكیمُ». بنابراین، اصل در معنای «عزّت»، صلابت است و از باب توسعه در استعمال، در معناهایی نیز به كار رفته است؛ مانند: ارجمند، كمیاب، گرامی، چیره، غالب قوی و... اِعزاز: عزیز داشتن، گرامی داشتن، اكرام، احترام. با توجّه به مباحث پیشین، باید گفت كه مقصود از «اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ»، این است كه خدای تعالی، با آفریدن جهان (آسمانها و زمین و آنچه را كه میان آن دو است، كوچكترین پدیده ها و عظیم ترین آنها، به ویژه شریف ترینشان، یعنی انسان) و حكیمانه بودن آن، دعوت به پرستش را كه از سوی پیامبرانش انجام می گرفت، ارجمندی و چیرگی و غلبه بخشید؛ یعنی دعوت پیامبران، دعوتی مبتنی بر برهان و استدلال است. به تعبیر علّامه مجلسی(ره): وَ اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ: اَی خَلَقَ الْاشیاءَ لَِغلِبَ وَ یُظْهِرَ دَعْوَةَ الْاَنْبیاءِ اِلَیْهِ بِالْاِستِدْلالِ بِها. [46] خدای تعالی، پدیده ها را آفرید تا دعوت پیامبران را كه با استدلال به آنها (پدیده ها) انسانها را به توحید و بندگی اش فرا می خواندند، چیره و غالب گرداند.

در این قسمت از گفتارِ فاطمه(س)، نكته هایی درخور تأمّل و دقّت است: نكته نخست: خدای حكیم، با متجلّی ساختن حكمت و دانایی خویش در آفرینش جهان و انسان، دعوت به توحید و بندگی اش را كه به وسیله پیامبران انجام می گرفت، مبتنی بر برهان و استدلال كرد. بدین معنا كه مردم را با برهان و استدلال و منطق به خدای یگانه و بندگی او بخوانند. علی(ع) می فرماید:

وَ اصْطَفی سُبْحانَهُ مِنْ وُلْدِهِ اَنْبِیاءَ اَخَذَ عَلَیْ الْوَحْیِ میثاقَهُمْ، وَ عَلی تَبْلیغِ الرِّسالةِ اَمانَتَهُمْ، لَمَّا بَدَّلَ اَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَاللَّهِ اِلَیْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الْاَندادَ مَعَهُ وَ اجْتالَتْهُمْ الشَّیاطینُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبادَتِهِ فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ، وَ واتَرَ اِلَیْهِمْ اَنْبیائَهُ لِیَستَأدُوهُمْ مِیثاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ، وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ، بِالتَّبْلیغِ، وَ یُثیرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ وَ یُرُوهُمْ الْآیاتِ الْمُقَدَّرَةَ: مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ، وَ مِهادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعایِشَ تُحْیِهِمْ وَ آجالٍ تُغنیهِمْ وَ اَوْصابٍ تُهْرِمُهُمْ، وَ اَحْداثٍ تَتَابَعُ عَلَیْهِمْ، وَ لَمْ یُخْلِ سُبْحانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِیٍّ مُرْسَلٍ، اَوْ كِتابٍ مُنْزَلٍ، اَو حُجَّةٍ لازِمَةٍ، اَوْ مَحَجِّةٍ قائِمَةٍ. [47] خداوند سبحان، از میان فرزندان آدم، انبیا را برگزید و از آنان بر رساندن وحی و تبلیغ رسالت و ادای امانت، پیمان گرفت و این، زمانی بود كه بیشتر مردم، دین خدا را تغییر داده، با حق بیگانه شدند و برای خدا شریكانی قرار دادند و شیاطین، آنها را از معرفت خدا دور كردند و از پرستش او باز داشتند. پس خداوند، فرستادگان خویش را در میان آنان برانگیخت و آنها را پیاپی به سوی مردم فرستاد تا آن عهد فطری و پیمانِ اَلَستی را از آنان بخواهند و نعمت فراموش شده را یادآورشان شوند و با تبلیغ، حجّت را بر آنان تمام، و استعدادهای عقلانی آنها را شكوفا كنند؛ آیات و نشانه های قدرت خداوندی را به ایشان نشان دهند. آن آیات، عبارت است از سقف آسمانی كه بالای سرشان افراشته شده و گهواره زمینی كه زیر پایشان گسترانیده و وسائل حیات كه با آن زندگی می كنند و اجلهایی كه با آن نابود می شوند و بیماری هایی كه با آن پیر می شوند و از پیشامدهای پیاپی كه بر آنها وارد می شود. خداوند متعال، بندگان خود را از وجود پیامبری مرسلْ و كتابی مُنزلْ و برهان حتمی و راه و دینی استوار، محروم نساخت.

چون اثبات هر موضوعی نیاز به استدلال قانع كننده و برهان اثباتی دارد، پیامبران در تبلیغ رسالت پروردگار و دعوت به توحید و بندگی او علیه منحرفان، استدلال كردند و با نشانه های قدرت الهی، برای آماده ساختن نفوس و استخراج جواهر اندیشه انسانها، زمینه پذیرش دعوت را فراهم ساختند: آسمان بر افراشته ای كه دارای تازگی های صنع الهی و عجایب حكمت خداوندی است و زمینی كه در زیر پای انسانها گسترده شده كه در آن تصرّف می كنند و نیازمندی های زندگی را به دست می آورند و قوام حیاتشان را تأمین می كنند و تا پایان عمر، از نعمتهای زمین بهره مند می شوند، و زمانی كه برای زندگی آنها مقدّر شده است كه پس از آن، از این دنیا رخت بر می بندند و به سوی پروردگارشان باز می گردند، بزرگترین دلیل بر توحید و یگانگی خداست كه پیامبران مردم را به آن می خوانند. [48] سرتاسر قرآن، سرشار از استدلالها و براهین عقلی در دعوت به توحید و معاد و نبوّت و رابطه انسان با پروردگار خویش است. برای مثال، در سوره مباركه انعام بنگرید كه چگونه با استدلالهای بدیع و فطرت بر انگیز، انسانها به یگانگی خداوند و پرستش خالصانه او فرا خوانده شده اند؟ و چه زیبا اسرارِ هستی و انسان برای مخاطبان وحی تبیین شده است؟ و اینكه انسان كیست؟ از كجا آمده؟ و برای چه آمده؟ و چه كسی او را از عرصه عدم تا قلمرو هستی آورده و سرانجام به كجا خواهد برد؟ به راستی چه كسی این هستی پر اسرار را با این تحوّلات و دگرگونی هایش تدبیر می كند؟ و انبوهی از معارف توحیدی را همراه با دلیل و برهان و در شكل و قواره پرسش با او در میان می گذارد و به زبان پیامبرش به بیان پاسخهای روشن و مستدل می پردازد. برای نمونه به آیه ای از این سوره اشاره می شود تا روشن گردد كه دعوت پیامبران، دعوتی مبتی بر عقل و منطق و استدلال است:

قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّمواتِ وَالْاَرْضِ قُل لِلّهِ كَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیَجْمَعَنَّكُمْ اِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ لاَ رَیْبَ فِیهِ الَّذِینَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاَیُؤْمِنُونَ. [49] بگو: «آنچه در آسمانها و زمین است، از آنِ كیست؟» بگو: از آنِ خداست كه رحمت را بر خویشتن واجب گردانیده است. یقیناً شما را در روز قیامت - كه در آن هیچ شكّی نیست - گرد خواهد آورد. خود باختگان، كسانی اند كه ایمان نمی آورند.

این آیه و شش آیه بعد از آن، از جمله آیاتی است كه با مشركان در باب توحید و معاد احتجاج می كند. «قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ، قُلْ لِلّهِ»، با این پرسش و پاسخ، برهان بر معاد شروع می شود: 1. خدای تعالی مالك همه آنچه است كه در آسمانها و زمین است و می تواند هرگونه تصرّفی را در آنها بنماید. 2. خداوند سبحان، متّصف به وصف رحمت است؛ یعنی به لحاظ این رحمت، نیاز نیازمندان را بر آورده می سازد و هر چیزی را به كسی كه استحقاق آن را دارد، می رساند. 3. در میان آفریده های الهی، انسان صلاحیت زندگی سعادتمندانه ابدی و جاودانه را دارد. بنابراین، به مقتضای مقدّمه اوّل، می تواند هرگونه تصرّفی را در آفریده های خود بنماید و به مقتضای مقدّمه دوم، انسان موجودی است كه استحقاق و استعداد زندگی ابدی را دارد. به مقتضای مقدمه سوم نیز خداوند، انسان را برای زندگی جاودانه مبعوث خواهد نمود. [50] .

بنابراین، هم آیات قرآن كریم و هم بیانات امامان معصوم(ع) به ویژه علی بن ابی طالب(ع)، برهانی بودن دعوت پیامبران به توحید و بندگی خداوند و معارف دیگر را به روشنی اثبات می كند.

نكته دوم: اینكه اساساً دین و معارف آن - كه پیامبران منادی آن هستند - اكراه و اجبارناپذیر است:

لا اِكْراهَ فِی الدّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ. [51] در دین هیچ اجباری نیست و راه از بیراهه به خوبی آشكار است.

در این بخش از آیه، دینِ اجباری نفی شده است؛ چون دین، یك سلسله معارف علمی است كه معارفی عملی را نیز به دنبال دارد، و جامع همه آن معارف، عبارت است از «اعتقادات». روشن است كه اعتقاد و ایمان، از امور قلبی است كه اكراه و اجبار، در آن حوزه راه ندارد؛ زیرا كاربرد اكراه، تنها در اعمال ظاهری آدمی است؛ یعنی در حركات مكانیكی (بدنی و مادّی) انسان؛ امّا باورهای قلبی برای خود، علل و اسباب دیگری از سنخ خودِ باورها و آگاهی ها دارند. چنانچه جمله «لا اكراه فی الدّین» خبری باشد و بخواهد از یك حالت تكوینی خبر بدهد، بدین معناست كه خداوند، در دین اكراه قرار نداده است. بنابراین، در حوزه شریعت نیز اكراه و اجبار بر پذیرش دین، ممنوع است و اگر این جمله انشایی باشد، بدین معناست كه نباید مردم را بر اعتقاد و ایمان، مجبور ساخت. در این صورت، نهی مذكور، متّكی بر یك حقیقت تكوینی است؛ یعنی اكراه و اجبار، فقط در كارهای بدنی دارای اثر است نه در عقیده و باور قلبی. به هر حال، حقایق و معارف دین، اجبار ناپذیر است و اینكه برخی می گویند این آیه به وسیله آیات جهاد «نسخ» شده، ادّعای نادرستی است؛ زیرا علاوه بر اینكه چنین ادّعایی دلیلی ندارد، جمله «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ»، دلیل روشنی است بر اجباری نبودن حقایق دین؛ چرا كه این جمله در مقام تعلیل است و می گوید اكراه و اجبار، اصولاً در جایی است كه فلسفه و حكمت آن، روشن نباشد؛ امّا در موردی چون دین كه حقایق آن روشن و منطبق بر فطرت سالم انسانی است، در پذیرش آن هیچ گونه نیازی به اكراه نخواهد بود و هدفهای روشنی كه برای جهاد در متون دینی آمده است، نه تنها برای اكراه در پذیرش دین نیست؛ بلكه برای برداشتن اكراه از عقاید مخالفان و بر طرف نمودن فتنه و ظلم و به پا داشتن عدل و حق است. تاریخ نیز خود، بهترین گواه بر اكراه و اجبار از سوی مشركان بر پذیرش آیینِ شرك و بت پرستی است و آیات جهاد، بدین جهت نازل شدند تا فتنه و اكراهی كه جبّاران و ستمگران در تحمیل باورهای شرك و كفر بر زیردستان و محرومان می نمودند، از بین ببرد و فضای باز و سالمی را برای بروز و ظهور استعدادها، و زمینه مناسب و مطلوبی را برای اندیشه های گِره خورده بشر فراهم كنند تا در پرتو اندیشه آزاد، دین حق را با شوق و رغبت انتخاب كنند. در توصیف پیامبر(ص) آمده است:

وَ یَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَ الْاَغلالَ الَّتی كانَتْ عَلَیْهِمْ. [52] و [پیامبر درس ناخوانده از دوش آنان، قید و بندهایی را كه بر ایشان بوده است، بر می دارد.

در جای دیگر قرآن، آمده است:

وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَكْفُرْ. [53] و بگو: حق از پروردگارتان رسیده است. پس هر كه بخواهد بِگروَد، و هر كه نخواهد، انكار كند.

اساساً اسلام نیامده است كه فقط یك جامعه اسلامی پدید آورد كه مردم آن، ظاهری مسلمان داشته باشند و بس؛ بلكه آمده است كه در دلها شوق و شور و عشق و ایمان ایجاد كند، و این كار، هیچ گاه با اجبار و اكراه، امكان پذیر نیست. خداوند، خطاب به پیامبر اكرم می فرماید:

وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَاَ مَنَ مَنْ فِی الْاَرْضِ كُلُّهُمْ جَمیعاً اَفَاَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتّی یَكُونوُا مُؤْمِنینَ. [54] و اگر پروردگار تو می خواست، قطعاً هر كه در زمین است، همه آنها یكسر ایمان می آوردند. پس آیا تو مردم را ناگزیر می كنی كه بگروند؟

و در جای دیگر فرموده:

فَذَكِّرْ اِنَّما اَنْتَ مُذَكِّرٌ. لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ. [55] پس تذكّر ده كه تو تنها تذكّر دهنده ای؛ بر آنان، تسلّطی نداری.

برای همین، به پیامبرش دستور داد تا با منطق و حكمت، مردم را به ایمان دعوت كند:

اُدْعُ اِلی سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ اَحْسَنُ اِنَّ رَبَّكَ هُوَ اَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَهُوَ اَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ. [56] با حكمت و اندرزِ نیكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به شیوه ای كه نیكوتر است، مجادله نمای.

بنابراین، دعوت پیامبران، به ویژه بزرگ و سالارشان حضرت محمّد(ص)، متوجّه دلها و برای برانگیختن خردهای به گور خفته است، و جهاد، تنها برای كوتاه كردن دست مهاجمان بوده است. خداوند، خود به پیامبر فرمود كه: بیشتر مردم - هر چند آرزومند باشی - ایمان آور نیستند: «وَ ما اَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنینَ. [57] .

نكته سوم: دعوتهای دیگری كه مردم را به معبودی جز خدای تعالی فرا می خوانند، هیچ گونه برهانی بر ادّعای خود ندارند:

وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ اِلهاً آخَرَ لا بُرهانَ لَهُ بِهِ. [58] و هر كس با خدا معبود دیگری بخواند، برای آن برهانی نخواهد داشت.

یعنی با وجود خدای دانای حكیم و آفریننده هستی، «الهِ» دیگری وجود ندارد تا مردم را به آن دعوت كنند؛ زیرا برهان توحید، جایی برای اثبات و دعوت به خدایان دیگر نمی گذارد. علاوه برهان، بر نبود چنین خدایانی وجود دارد. علی(ع) در سفارش به فرزند بزرگوارش برای نفی و طرد «معبود» دیگر، دلیلی آورد كه در عرف عالمان اسلامی به «برهان نبوّت» شهرت یافته است:

وَ اعْلَمْ یا بُنَیَّ اَنَّهُ لَوْ كانَ لِرَبِّكَ شَریكٌ لَاَ تَتْكَ رُسُلُهُ، وَ لَرَأَیْتَ آثارَ مُلْكِهِ وَ سُلطانِهِ، وَ لَعَرَفْتَ اَفْعالَهُ وَ صِفاتِهِ، وَ لكِنَّهُ اِلهٌ واحِدٌ كَما وَصَفَ نَفْسَهُ. [59] ای پسر عزیزم! این را نیز بدان كه اگر پروردگارت را شریكی می بود، فرستادگانش به سراغت می آمدند و تو آثار فرمانروایی اش را می دیدی و از افعال و صفاتش شناختی می یافتی؛ امّا مطمئن باش كه او معبودی یگانه است، چنان كه خود، خویش را توصیف كرده است.

نكته چهارم: با اینكه دعوتهای پیامبران از سوی مخالفانشان (ملأ و مترفان و مستكبران و توده های ناآگاه جامعه) به سختی تخطئه و تكذیب می شد و همه امكانات خود را در باز داشتن پیام آنان از پیشروی و نفوذ در دلها به كار می گرفتند، خدای سبحان، زمینه های چیرگی این دعوتها را فراهم آورد، تا آنجا كه این گروهِ اندك، در برابر انبوه عظیم دشمنان خود، به هدفهای عالی رسالت خویش - كه عمده ترین آنها پیام توحید و فراخوان به بندگی خدای یگانه بود - دست یافتند. علی(ع) می فرماید:

رُسُلٌ لا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهُمْ، وَ كَثْرَةُ الْمُكَذِّبینَ لَهُمْ. [60] پیامبرانی كه كمیِ یاران و بسیاریِ دشمنان، آنان را از انجام وظیفه باز نداشت.

خدای سبحان می فرماید:

كَتَبَ اللَّهُ لَاَغْلِبَنَّ اَنَا وَ رُسُلی اِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزیزٌ. [61] خدا مقرّر كرده است كه: حتماً من و فرستادگانم، چیره خواهیم گردید». آری! خدا نیرومندِ شكست ناپذیر است.

و در جای دیگر فرموده:

وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا اْلمُرْسَلینَ. اِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ. وَ اِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ. [62] و قطعاً فرمان ما در باره بندگان فرستاده ما از پیش چنین رفته است كه آنان، بر دشمنان خود حتماً پیروز خواهند شد و سپاه ما، هر آینه غالب آیندگان اند.

و اساساً این چیرگی و پیروزی كه به عنوان سنّت الهی در قرآن كریم آمده است، از یك سو به وسیله برهان و استدلال و حكیمانه بودن دعوت است؛ چرا كه درك حقیقت و خضوع در برابر آن، فطری انسانهاست و ویژگی آدمی، آن است كه اگر ذات حقیقت را بر او عرضه كنند، در برابرش خاضع و تسلیم می گردد، چون هیچ انسانی از زیبایی و هر آنچه كمال و نیكی است، نمی گریزد و حقیقت، زیبا و نیكوست، و همه انسانها در آرزوی دست یافتن به آن اند. آنچه كه آدمیان را از پذیرفتن آن باز می دارد: 1. پیرایه بستن به حقیقت و آلودن آن به بیگانه است؛ 2. پیروی از هواهای نفسانی و خودخواهی هاست كه پاره ای از انسانها را در «عمل» به جبهه گیری و انكار وا می دارد:

وَ جَحَدُوا بِها وَاَسْتَیْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً. [63] و با آنكه دلهایشان بدان یقین داشت؛ از روی ظلم و تكبّر، آن را انكار كردند.

و از سوی دیگر، به وسیله مددهای غیبی و فرودآوردن عذابهای پی درپی، مخالفان و تكذیب كنندگانِ خاموش كننده چراغ دعوت پیامبران را از پا در آورده است:

ثُمَّ اَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّما جاءَ اُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَاَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ اَحادیثَ فَبُعْداً لِقَومٍ لا یُؤْمِنُونَ. [64] باز فرستادگان خود را پیاپی روانه كردیم، هر بار برای [هدایت] امّتی پیامبرش آمد، او را تكذیب كردند. پس [ما امّتهای سركش را] یكی پس از دیگری آوردیم و آنها را مایه عبرت و زبانزدِ مردم گردانیدیم. دور باد از رحمت خدا مردمی كه ایمان نمی آورند.

وَ قالَ الَّذینَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ اَرْضِنا اَوْلَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا فَاَوْحَی اِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمینَ. [65] و كسانی كه كافر شدند، به پیامبرانشان گفتند: «شما را از سرزمین خودمان بیرون خواهیم كرد، مگر اینكه به كیش ما بازگردید». پس پروردگارشان به آنان وحی كرد كه حتماً ستمگران را هلاك خواهیم كرد.

آنچه كه گفته شد، بیان كننده این حقیقت است كه دعوتهای پیامبران الهی به توحید و بندگی خدای یگانه، به لحاظ داشتن تكیه گاه های متین و پایدار، دعوتی عزیز و چیره بوده است. آری! دعوت به یگانگی و پرستش خدایی كه آفریدگار جهان و تدبیر كننده و چرخاننده چرخ هستی است، از یك سو، و منطقی بودن و انطباق آن با سرشت و ساختار انسانها از سوی دیگر، ذهن و دل و عقل و جان مخاطبان خود را تسخیر كرده، تا جایی كه در راه تحقّق آرمانهای ایمانی خود، بی دریغ، از هستی خویش مایه گذاشته اند. بدین روی، زیباترین و دلرباترین و پیروزمندترین دعوتها از آنِ پیامبران است:

وَ كَاَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبّیِّوُنَ كَثیرٌ فَما وَهَنُوا لِما اَصابَهُمْ فِی سَبیلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرینَ. [66] و چه بسیار پیامبرانی كه همراه او توده های انبوه، كار زار كردند؛ و در برابر آنچه در راه خدا بدیشان رسید، سستی نورزیدند و ناتوان نشدند؛ و تسلیم دشمن نگردیدند، و خداوند، شكیبایان را دوست دارد.

در مقدّمه كتاب محمّد(ص)، خاتم پیامبران آمده است: پدیده دعوت كه فردی از افراد یك نوع، سایر افراد را به عقیده و مرامی بخواند و آنها را به سویی بكشاند، از مختصّات اجتماع بشری است. شعاع تأثیر این دعوتها از حیث عرض و طول و عمق، یكسان نیست، متفاوت است. تأثیر بیشتر آنها كم، و در ابعاد كوچكی صورت گرفته و می گیرد و لهذا، از جنبه تاریخی و اجتماعی، قابل توجّه و اهمّیت نیست؛ امّا پاره ای از دعوتهاست كه لااقل در یك بُعد، پیشروی داشته است. مثلاً سطع وسیعی را ولو برای مدّت كوتاهی فرا گرفته و یا قرنهای متمادی، هر چند در میان مردمی اندكْ دوام یافته، و یا نفوذی ریشه دار، گرچه در میان مردمی اندك و در زمانی نسبتاً كوتاه پیدا كرده است، این گونه دعوتها در خورِ اهمّیت و شایسته بررسی و تحلیل و احیاناً تجلیل است. آنچه بیش از همه در خور اهمّیت و قابل توجّه است، دعوتهایی است كه در همه ابعاد پیشروی داشته است؛ هم سطح بسیار وسیعی را اشغال كرده و هم قرنهای متمادی در كمال اقتدار، حكومت كرده و هم تا اعماق روح بشر، ریشه دوانده است. این گونه دعوتهای سه بعدی، مخصوص سلسله پیامبران است. كدام مكتب فكری و فلسفی را می توان یافت كه مانند ادیان بزرگ جهان، بر صدها میلیون نفر [امروزه بر میلیاردها انسان] در مدّت سی قرن، بیست قرن، حدّاقل چهارده قرن حكومت كند و به سرّ ضمائر انسانها چنگ بیندازد؟ همین جهت، سبب شده كه پیامبران به طور مستقیم یا غیر مستقیم، آفریننده اصلی تاریخ باشند. تاریخ به دست بشر، و بشر بیش از هر چیز دیگر، به دست پیامبران، ساخته و پرداخته شده است. اگر در عرصه خلّاقیت و سازندگی، زمینه را انسان فرض نماییم، هیچ هنرمند و صنعتگری به پای پیامبران نمی رسد، ناموس آفرینش، جهان را مسخّر انسان، و انسان را مسخّر نیروی ایمان، و پیامران را سلسله جنبان این نیرو قرار داده است. [67] و این است معنا و مفهومِ عزّت بخشیدن به دعوتهای الهی: «اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ».


[1] شيخ الرئيس، فيلسوف بي نظير اسلامي، در قصيده معروف به «عَيْنِيَه» خود، حقيقت انسان را چونان كبوتري مي داند، دور افتاده از وطن كه خود در اين جهان، غريب است و براي رسيدن به جهان ديگر و به ياد آن وطن اصلي، دلش مي تپد و در خيال آن بال مي زند:



هَبَطَتْ اِلَيكَ مِنْ الْمَحَلِ الْاَرْفَعِ

وَرْقاءٌ ذاتُ تَعَزُّزٍ وَ تَمَنُّعٍ



مَحْجُوبَةٌ عَنْ كُّلِ مُقْلَة عارِفٍ

وَ هِيَ الَّتي سَفَرَتْ وَ لَم تَتَبَرْقَعٍ



وَصَلَتْ عَلي كُرْهٍ اِلَيكَ وَ رُبَّما

كَرِهَتْ فِراقَكَ وَ هِيَ ذاتُ تَفَجُّعٍ.



«سوي تو از فراز گشت روان

با فر و تازان كشيده ميان



بود پنهان ز چشم هر دانا

برقع از رخ فكنْد و گشت عيان



به وصالت نبوده خوش، امّا

از فراقت كنون بُده نالان»



يعني روح تو،چونان وَرْقا كبوتري خاكستري كه در عرف عارفان،نفس ناطقه انساني است - ازجايگاه عزّت ونيرومندي وخويشتنداري به سوي تو فرودآمد وباآنكه رويي گشاده ورخي بي نقاب دارد،ازديده هربيننده وازبصيرت هر عارفي پوشيده است؛ اگر چه با كراهت و ناخوشايندي به سويت آمده و به هبوط دچار گشته است؛ امّا از جدايي تو در هراس است.

[2] شرح نهج البلاغة، ابن ميثم، خطبه 217.

[3] سوره انشقاق، آيه 6.

[4] مفاتيح الجنان، دعاي كميل.

[5] وَ قُلْنَا اْهبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْاَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ اِلي حينٍ... قُلْنّا اهْبِطُوا مِنْهَا جَميعاً فَاِمّا يَأتِيَنَّكُمْ مِنّي هُديً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاهُمْ يَحْزَنُونَ؛ و فرموديم كه: «فرود آييد؛ شما دشمن يكديگريد؛ و براي شما در زمين قرارگاه، و تا چندي برخورداري خواهد بود»... فرموديم: «جملگي از آن فرود آييد. پس اگر از جانب من، شما را هدايتي رسد، آنان كه هدايتم را پيروي كنند، برايشان بيمي نيست و غمگين نخواهند شد» (سوره بقره، آيه 36 و 38).

[6] به كتاب كلام جاودانه، نوشته محمد رضا حكيمي مراجعه شود.

[7] سوره مؤمنون، آيه115.

[8] سوره قيامت، آيه36.

[9] شرح نهج البلاغة، ابن ميثم، خطبه186.

[10] خورشيد بي غروب (نهج البلاغه)، ص491.

[11] سوره اسراء، آيه72.

[12] شرح نهج البلاغة، ابن ميثم، خطبه132.

[13] سوره عنكبوت، آيه69.

[14] مثنوي، دفتر پنجم، بيت 3480 - 3180.

[15] سوره اعراف، آيه29.

[16] شرح نهج البلاغة، ابن ميثم، ج3، ص 85، خطبه 108.

[17] سوره انبياء، آيه104.

[18] مثنوي، دفتر يكم، بيت 4.

[19] همان، دفتر دوم، بيت 591.

[20] سوره بقره، آيه29.

[21] مثنوي، دفتر دوم، بيت 1853 - 1850.

[22] كلام جاودانه، ص 100.

[23] سوره طلاق، آيه 12.

[24] سوره هود، آيه 7.

[25] سوره ذاريات، آيه 56.

[26] الميزان، ج 18، ص 394.

[27] سوره ابراهيم، آيه 8.

[28] خورشيد بي غروب (نهج البلاغه)، ص 320 (خطبه 184).

[29] سوره بقره، آيه21.

[30] سوره بقره، آيه22.

[31] سوره حج، آيه31.

[32] سوره حج، آيه 31.

[33] سوره توبه، آيه111.

[34] مثنوي، دفتر دوم، بيت 2438 - 2442.

[35] سوره اسراء، آيه1.

[36] سوره هود، آيه 119 - 118.

[37] اسرار الحكم، ص467.

[38] سوره بقره، آيه189.

[39] خورشيد بي غروب (نهج البلاغه)، خطبه184.

[40] نهج البلاغه، حكمت229.

[41] وسائل الشيعة، ج1، ص45؛ أصول الكافي، ج2، ص131.

[42] تفسير صافي، چاپ رحلي، ص20.

[43] مفاتيح الجنان، مناجات المحبّين.

[44] بحارالأنوار، ج41، ص14.

[45] مفاتيح الجنان،مناجات شعبانيه.

[46] بحار الأنوار، ج29، ص254.

[47] شرح نهج البلاغة، ابن ميثم، ج 1، ص 404.

[48] شرح نهج البلاغة، ابن ميثم، ج 1، ص411.

[49] سوره انعام، آيه12.

[50] براي توضيح بيشتر به تفسير سوره انعام در تفسير شريف الميزان مراجعه شود.

[51] سوره بقره، آيه256.

[52] سوره اعراف، آيه157.

[53] سوره كهف، آيه29.

[54] سوره يونس، آيه99.

[55] سوره غاشيه، آيه 22 - 21.

[56] سوره نحل، آيه125.

[57] سوره يوسف، آيه103.

[58] سوره مؤمنون، آيه117.

[59] خورشيد بي غروب (نهج البلاغه)، ص325: نامه امام(ع) به امام حسن مجتبي(ع).

[60] نهج البلاغه (فيض الاسلام)، ص35.

[61] سوره مجادله، آيه21.

[62] سوره صافات، آيه 173 - 171.

[63] سوره نمل، آيه 14.

[64] سوره مؤمنون، آيه 44.

[65] سوره ابراهيم، آيه 13.

[66] سوره آل عمران، آيه 146.

[67] محمّد، خاتم پيامبران، ص 12.